به گزارش مشرق، سال۱۳۶۳ سال مهمی در تاریخ معاصر است. جبهههای جنگ در این سال نسبتاً پر تحرک بود. دو عملیات عاشورا و بدر در این سال رقم خورد. چند فرمانده شهید شدند و نزدیک هزار کیلومتر از خاک ایران آزاد شد. صدام جنگ شهرها را آغاز کرد. تهران، همدان، کرمانشاه، تویسرکان و بسیاری شهرهای دیگر بمباران شدند. فرمان تشکیل شورای عالی انقلاب فرهنگی در این سال صادر شد.در این سال اتفاق دیگری هم افتاد. استاد کاظم چلیپا تابلویی تازه کشید. تابلویی با عنوان موشهای سکهخوار. در این گزارش تلاش میکنیم به بررسی این اثر و زمینهای که در آن تولید شده بپردازیم.
موشهای سکهخوار چنان که میبینید بیانگر تضادی صریح بین دو اتفاق آن روزهای کشور است. دستهای بهدنبال پشتهسازی از سکهها و دستهای دیگر در پی حرکت به سوی جبهههای جهاد. موشها از خون شهید سکه جمع میکنند و بر سر تقسیم غنایم با هم نزاع میکنند. شیوه بیان تابلو تا حد زیادی صریح و بیپرده است. این بیان صریح همانطور که هوادارانی دارد منتقدان سفت و سختی هم دارد.
مهمترین انتقاد به این سبک از نقاشی جمله مقابل است: «این سبک نقاشیها شبیه یک عکس یا فیلم خبری عمل میکنند.»
برای پاسخ به این انتقاد خوب است به نقل قولی از سید مرتضی آوینی از برجستهترین منتقدان هنری معاصر، مراجعه کنیم. شهید آوینی درباره تابلوی موشهای سکهخوار نوشته است: «هنرمند باید اهل درد باشد و این درد نه تنها سرچشمه زیبایی و صفای هنری، بلکه معیار انسانیت است.
آدم بیدرد هنرمند نیست که هیچ، اصلاً انسان نیست. کاظم چلیپا نتوانسته است به آن موشهای سکهپرستی که منافقانه در جنگ نیز به دنبال گنج هستند و کاخهای رفاه و تجمل خویش را بر حقوق تضییعشده فقرا و دردمندان بنا کردهاند بیاعتنا بماند … و چگونه میتوان بیاعتنا گذشت از کنار یکی از اساسیترین عللی که جنگٍ شرف و عزت اسلام را به سرنوشتی اینچنین کشاند؟
تابلوی «موشهای سکهخوار» از لحاظ محتوا، متأثر از همان رنجی است که قلب حضرت امام؟ره؟ و امتی را که با همه وجود خویش در جنگ بودند مجروح ساخته است و این جراحت خنجری است که از پشت خوردهایم. از لحاظ قالب هنری کار، توفیق هنرمند بیشتر مدیون آن است که مس باطنی یا صورت حشریه سکهپرستان را در این تابلو جلوهای ظاهری بخشیده است.»
شهید آوینی در این یادداشت کوتاه ضمن ستایش دردآشنایی چلیپا از جهت زیباییشناسی به نقطه قوت کار نیز اشاره میکند. آنچنان که او میگوید نمایش چهره حشریه و صورت باطنی زراندوزان نقطه اوج این اثر است.
کار نقاشی چیست؟ پاسخ با این پرسش خالی از دشواری نیست. رویکردهای گوناگون و متناقضی به نقاشی و چیستیاش وجود دارد.
اما عمده رویکردها در یک مورد با یکدیگر همسخناند: نقاشی بیانی نمادین از یک صورت ذهنی یا عینی است. موشهای سکهخوار به خوبی از عهده این تعریف برآمده است.
بیانی نمادین و تأویلی از معنایی ذهنی. این کاری است که عکس از عهدهاش برنمیآید و به عقیده بسیاری فیلم نیز ظرفیت ساختاری نمایش نمادها را ندارد. تابلو از این حیث ممتاز و تأثیرگذار است. یکی دیگر از معیارها برای ارزشیابی یک تابلوی نقاشی یکپارچگی است. ماهیت تأویلی و نمادین نقاشی گاهی زمینهساز افراطهایی میشود که انسجام را از اثر هنری دریغ میکند. اگر بهعنوان مخاطب به چنین تابلویی نگاه کنید نمیدانید باید به چه چیزی دقت کنید. گویا هر گوشه از تابلو را هنرمند متفاوتی کشیده. قواعد ترکیببندی در این آثار یا به کلی را رعایت نمیشوند یا به شکلی مکانیکی به اثر تحمیل میشوند.
این گونه میشود که با اثری بیروح مواجه میشویم که نمیتوانیم با آن همراه شویم و در مقاصد پدیدآورش شریک شویم. اما موشهای سکهخوار اینچنین نیست. تابلو پر جزئیات و به نسبت شلوغ است اما آشفته نیست. بسیاری از اجزا در نگاه نخست دیده نمیشوند و صرفاً در خدمت ساختن یک ایماژ کلی عملی میکنند.
رسیدن به چنین نقطهای اصلاً ساده نیست. هنرمندان تازهکار تلاش میکنند با برجستهسازی تمام اجزای تابلو، قدرت تصویرگریشان را به رخ بکشند اما هنرمندی چون چلیپا همه چیز را در خدمت روح کلی و معنای بنیادی استفاده میکند.گذشته از ویژگیهای فرمی و بصری، موشهای سکهخوار هم پیوندی عمیق با درونیات و معتقدات نقاشاش دارد هم ارتباطی شهودی با باطن زمانهاش.
آقای چلیپا در همان سالی که تابلوی موشهای سکهخوار را کشیده در مصاحبهای با کیهان فرهنگی درباره مشکلات آموزش نقاشی پس از انقلاب چنین میگوید: «این انـدیشه اشـرافی که وجـود دارد و مخل تداوم و استمرار کار اصیل است باید از بین برود. وقتی که خصلت اشرافیت وجود دارد مسلماً مبلمان اشـرافی و تابلوی اشرافی را میخواهد و مسلماً عدهای پولپرست در همین رابطه دست به کار مـیشوند.ایـن انـدیشه را باید از بین برد.»
چنان که روشن است آنچه چلیپا در موشهای سکهخوار کشیده نه شعاری برآمده از احساسات سطحی است و نه سفارشی از سوی حکومت است. آنچه در این تابلو میبینم باورهای درونی اوست. این ویژگی باعث اصیل بودن او میشود.
اصیل بودن همان گمشده نقاشی معاصر ماست. عمده کارها تقلیدهایی کم مایه از آثار نقاشان فرنگی است. آثاری که نه ربطی به ما دارند و نه ربطی به نقاشاش.
بسیار جالب است که بدانیم در همان سالی که موشهای سکهخوار کشیده شده، امام خمینی ؟ره؟ در یکی از سخنرانیهای خود از سویی دیگر همان معنای تابلو استاد چلیپا را بیان میکنند:«پاسدارهای ما که یک زندگی عادی هم کمتر دارند، از جنگ نمیترسند. ارتشی ما که یک زندگی عادی دارد، از جنگ نمیترسد. جنگ به او ضرری نمیزند. آنهایی که دارای کاخها و بساط هستند آنها باید بترسند، ضرر به آنها میرسد.» امام؟ره؟ به طعنه به اشراف تأکید میکند سادهزیستی رزمندگان است که امکان مقاومت را فراهم کرده است.
طعنهای که لایق سکهخواران امروز هم هست. روزگاری که عدهای زیر سایه اقتدار برآمده از خون شهیدان، با سودای سود، سکه و دلار انبار میکنند.
استاد چلیپا نقاشی برخاسته از طبقه نقاشان مردمی ایران است. او نقاشی را نزد پدرش استاد حاج حسن اسماعیلزاده، از نقاشان برجسته نقاشی قهوه خانهای مشق کرده است. نقاشی قهوهخانهای دو ویژگی عمده دارد. مخاطبش توده مردماند و نقاشاش به محک تجربه هنر آموخته است. استاد چلیپا هم از مزایای هنر تجربی بهرهمند است هم اسلوب هنر مدرسهای را در عالیترین سطحش آموخته است. جمع شدن مجموعه این ویژگیها در یک نفر کمتر میسر میشود اما در مورد او این اتفاق افتاده است.
*صبح نو